زهرا ناززهرا ناز، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 9 سال و 14 روز سن داره

دختر دردانه ی من...

مادرانه

                 وقتی خیس از باران به خانه رسیدم برادرم گفت چرا چتری با خود نبردی ؟ خواهرم گفت چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی ؟ پدرم با عصبانیت گفت : تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد ... اما مادرم در حالیکه موهای مرا خشک می کرد گفت : باران احمق !!!! این است معنی  مادر مادر عزیزم دستای پر از مهرت را می بوسم و برایت شادی و سلامتی آرزومندم و همیشه سعی می کنم مثل شما برای دخترم مادری مهربان باشم فرشته من دوستت دارم دختر گلم خیییییییییییییییلیییی خوشحالم و خدا را روزی هزاران با شکر می کنم که منو لایق ...
21 ارديبهشت 1392

ایستادن شیطون بلا

شیطون بلای مامان امروز واسه اولین بار در سن نه ماه و پانزده روزگی تونست بدون کمک مامان و بابا روی پاهاش بایسته و  واسه خودش ذوق می کنه  ، سرسری می کنه ، هی خودشو با سرفه های الکی لوس می کنه و تازگی ها دست زدن هم یاد گرفته  و... امااااااااااااااااااااااان از دست شیطونی هات که یه لحظه هم آروم و قرار نداری و به هر جایی چنگ میزنی تا از روی زمین بلند بشی و فدای اون دستات بشم ، عشق منی و مامان تند تند ازت عکس گرفت تا برات به یادگار بمونه ...  اینم یه نمونه از شیطونی هات که رفتی زیر مبل و نمی تونی در بیای  ...
6 ارديبهشت 1392

سالگرد ازدواج مامان و بابا

 سالروز ازدواجمون مبارک   چهار سال از باهم بودنمان می گذرد و من هر روز بیش از پیش به این راز پی می برم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین زندگی را برایم بسازی ...   به مناسبت این شب قشنگ  شام بیرون رفتیم وقتی وارد محوطه مجتمع تفریحی شدیم به حدی محو دیدن آبشار ها و نور پردازی شدی  که اگه یه خورده از حوض فاصله می گرفتیم کلی جیغ و داد می کردی  و از بس که شیطونی کردی کلافففففففففففففففففففه شدیم   اینم النگو های دخترم که بابایی براش خرید اینم از شام امشب که نفهمیدیم چی خوردیم شیطونک ...
5 ارديبهشت 1392

ماهگرد نهم

عشق مامان و بابا نه ماهگیت مبارک   نه ماه سپری شد و هر روز یه چیز تازه یاد میگری و مراحل رشد رو سپری میکنی و با دیدنت قند توی دل مامان و بابا آب میشه و... تا حالا هفت تا دندون در آوردی و هشتمی و نهمی هم تو راه داری ، به طور حرفه ای چهار دست و پا میری ،  واااااااااااااااااااااااااااااااااااااای از جیغ هات هر چی بگم کمه که به قول مامان ثریا جیرجیرکی ، وقتی هم بابا یاسر و می بینی با گریه نشون میدی که می خوای بری پیشش، این حروف رو میگی گ  گ ب  ب ، عاشق آب بازی هستی و... اینم هدیه مامان و بابا و مامان ثریا و     ...
22 فروردين 1392

بهترین عید زندگیم با حضور دختر عزیزم

  در بهاری که پر از معجزه و احساس است هفت سینم ، سین سیمای تو را کم دارد...   سال 91 برای من و بابایی  پر از خاطرات شیرین و به یاد ماندنی بود و بهترین هدیه خدا به ما ، زهراناز گلم بود که با اومدنش به زندگی ما ، یه دنیا صفا و شادی رو به ارمغان آورد... امیدوارم سال 92 برای همه سالی پر از خیر و برکت باشه و همه مامان و بابا ها سالم باشن و بچه ها زیر سایشون باشن... امسال عید مثل سالهای گذشته تصمیم گرفتیم با خانواده دایی مجید به مسافرت بریم و تعطیلات رو خوش بگذرونیم و روز 29 اسفند به سمت تهران حرکت کردیم و سپس به سمت قم رفتیم تا لحظه تحویل سال رو در کنار حرم حضرت معصومه باشیم (خییییییییییییییل...
22 فروردين 1392

هفت سین با بچه های مدرسه

امسال با بچه های کلاس پنجم تصمیم گرفتیم  سفره هفت سین رو توی کلاس با همکاری دانش آموزان  بر پا کنیم ،  همه بچه ها با شور و شوق خاصی صبح روز شنبه وارد مدرسه شدند و با خودشون وسایل هفت سین رو آوردند و کلی عکس با هم گرفتیم و مسابقه بادکنک گذاشتیم و خلاصه کلللللللللللللللللی سر و صدا به پا کردند... سفره هفت سین کلاس پنجم دبستان روستای بیشه سر اسامی بچه ها از بالا از سمت راست : احسان ، علی ، رضا ، سهیل ، امیرحسین ،  محمد ردیف دوم از سمت راست : امیررضا ، مهدی ، حسن ، حسین ، سجاد ، امید ، علیرضا ، ردیف پایین از سمت راست : محمد ، محمد امین ، دانیال ، ایمان با همه شیطنتی که دارن دلم بر...
28 اسفند 1391

جشن دندونی دردانه مامان و بابا

دختر گلم حالا چهار تا دندون داره و دو تا پایین و دو تا هم بالا که به قول آقای دکتر مدل پلنگی دندون در آورد    به همین مناسبت تصمیم گرفتیم تا یه جشن دندون سری برات بگیریم و لحظه هایی به یاد ماندنی رو در تاریخ 91/12/17 ثبت کنیم ...                  حالا واسه دیدن بقیه عکسها بفرمائید ادامه مطلب     اینم کتاب نقاشی . عکس های آتلیه که زهرا ناز به بچه ها کادو داد اینم میز عصرونه که از مامان ثریا و خاله فاطمه  تشکر ویژه میکنم ...
23 اسفند 1391

ماهگرد هفتم در کیش

عمرت به بلندی هفت آسمان ، قشنگی زندگیت به زیبایی هفت رنگ رنگین کمون و هفت بهشت خدا ، معرفتت به وسعت هفت دریا و قدمهایی که به امید خدا در روزهای آینده بر میداری در مسیر هفت با طواف خانه خدا باشد ... 20 هر ماه رو به مناسبت ورودت به زندگی جشن میگیریم و ماهگردت هفتمت با سفر مون یکی شد و یه جشن کوچولوی چهار نفره ترتیب دادیم  ...  زهراناز عزیزم هفت ماهگیت مبارک  مامان فدای خنده های قشنگت بشه الهیییییییییی ...
28 بهمن 1391

سفر به کیش

از مدت ها قبل مامان و بابا تو فکر یه مسافرت بودن    و بالاخره به پیشنهاد مامانی تصمیم گرفتیم به کیش سفر کنیم ، تا تعطیلات رو به خوبی بگذرونیم اما قیمت بلیط ها دو برابر قیمت واقعی بود  با بابا علیرضا مشورت کردیم که قضیه از این قراره و ... بابایی هم بهمون قول داد تا برامون  بلیط پیدا کنه و پیشنهاد دادیم با هم چهارتایی بریم ... بالاخره سه روز قبل از پرواز باباعلیرضا برامون بلیط گرفت ( خییییییییییییلییییییی ممنون بابایی )  ساعت 10 شب سه شنبه به سمت تهران حرکت کردیم و نیمه های شب به فرودگاه رسیدیم و کمی استراحت کردیم و ساعت 6:30 به سمت کیش پرواز کردیم ... کلی توی هواپیما شیطون بازی درآوری ، جیغ زدی ...
28 بهمن 1391