ملوسک مامان امروز واسه اولین بار به کوه رفت
امروز با بابایی ، عمه یاسی ، عمو صابر ، مادر جون و مامان ثریا رفتیم به ییلاق پدر جون که اسمش سنگچاله هوا عالی بود خیییییییییلیییییییییییییییی خوش گذشت اول رفتیم امام زاده سر قبر ننه جون ( مادر مادر جون ) ، توی دل هممون یه حسرت بود اینکه ای کاش ننه جون زنده بود و دختر شیرین ما رو میدید ... بعد رفتیم توی دل طبیعت و یه جای سرسبز و بکر ، ناهار خوردیم و حدود ساعت 5 برگشتیم نفس مامان حسابی لالا کرده بود اینم ناهار امروز اینم گلی که بابا یاسر واسه مامانی به مناسبت 18 آبان ( روز خواستگاری ) هدیه داد ...
نویسنده :
مامان زینب
10:08
ناز نازی عمه یاسی
ای دست کوچولو پا کوچولو تند تند می خوری شیر مامانو خیلی خوشحالم که بالاخره تونستی شیشه شیرتو بگیری ، با دستای ناز کوچولوت و ببری سمت لبای توپولوت. عمه فدات بشه که جای شیشه دست می خوری بوووووووووووووس ...
نویسنده :
مامان زینب
19:25
شیطونک مامان و بابا
عشق مامان این روزها خیلی بازیگوش شدی و دوست داری همش باهات بازی کنن . وقتی بیرون میریم خیلی خانوم میشی همش دوست داری بیرونو نگاه کنی به خاطر همین بابایی امشب ما رو بیرون برد اول رفتیم فروشگاه من و مامان برات لباس خریدیم بعد رفتیم لب رود خونه خییییییییییییییییییییییلی خوش گذشت جای بابا علیرضا خالی بود اینم قور قووووووووووووووووووووووووری مامان . . ...
نویسنده :
مامان زینب
14:41
تولد فرشته ی کوچولوی من....
امشب چه ناز دانه گلی در چمن رسید گویی بساط عیش مداوم به من رسید نور ستاره ای در شب تولدش انگار که فرشته ای از ازل رسید ...
نویسنده :
مامان زینب
19:23
جشن تولد دخترم در 1ماهگی
اینم جشن ورودت به این دنیا که در تالار دهکده پارسیان گرفتیم عزیزم.... ...
نویسنده :
مامان زینب
19:23
زهرا ناز من در 4ماهگی....
بابا علیرضا زیارت قبول
بابایی مهربون دلمون برات خییییییییییییییییییییللللللللللللللللللللللللللللللللللی تنگ شد امیدواریم هر چه زودتر به خونه برگردی ...
نویسنده :
مامان زینب
19:23
عکس زهراناز با بهرادجون
من و بابایی با مامان ثریا رفتیم خونه دایی جون پیش خاله جون فاطمه و آزاده و نفسیه خیلی خوش گذشت اینم عکست با بهراد جون ...
نویسنده :
مامان زینب
19:23