زهرا ناززهرا ناز، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 9 سال و 1 روز سن داره

دختر دردانه ی من...

نمایشگاه گل

  امشب همراه مامان ثریا و بابا علیرضا به نمایشگاه گل رفتیم خیلی خیلی زیبا بود این اولین نمایشگاهی بود که توی استان برگزار میشد و ما هم از این فرصت استفاده کردیم و از دیدن گل ها لذت بردیم چند تا گل ژرویرا و همیشه بهار و... خریدیم  عزیزم با دیدن این همه گل ذوق زده شدی و از خوشحالی تند تند وسط جمعیت راه می رفتی و از دست مامانی فرار میکردی و...   دختر عزیزم : بهارت بی گل و بلبل نباشد        نگاهت خالی از سنبل نباشد  به گلزار محبت تا قیامت           خودت گل باش و عمرت گل نباشد     اینجا هم داری گل رو بو میکنی و میگی به ب...
4 فروردين 1393

ماهگرد بیستم

بیست ماهگیت مبارک     و یک تبریک ویژه به خاطر تولد مادر عزیزم     ا لهی که دریای دلت همیشه آرام باشد و برایت در این شب زیبا سلامتی را از خدا آرزومندم و به پاس خوبی هایت دستانت را پر از بوسه میکنم     اینم عکسهای تولد مامان ثریا چند تا عکس دیگه که هر کدومش ماجرایی داره این عکس مربوط به نیمه های شبه !!! وقتی با گرسنگی بیدار میشی و با اون زبون شیرینت میگی نونو  بعد چند لحظه هنوز چند لقمه رو نخورده خوابت میبره باز هم نیمه های شب با نوشیدن آب و بغل کردن عروسک به خواب رفتی بدون شررررررررررررررح ...
4 فروردين 1393

دنیای مادر دختری

دختر ناز نازی من شرمنده از این که فرصت پیدا نمی کنم تا بیام و از لحظه شیرین با تو بودن بنویسم هر چند هیچ وقت زیبایی بودنت رو نمیشه در قالب چند کلمه نوشت و... این روزها من و تو دنیای متفاوتی داریم دنیایی که فقط خودمان هستیم دنیای مادر دختری !!! چند شب گذشته  هر دو تامون اذیت شدیم و چند ساعتی بیداری شبانه که بیشتر از گرسنگی و نخوردن شیر بود  که حسابی منو بد اخلاق میکرد و ببخش از اینکه بعضی وقتها کاسه صبرم لبریز میشد و ...         دنیای منی وقتی بهت میگم عاشقتم دستامو برات باز میکنم از راه دور می دویی میای تو بغلم این لحظه رو با هیچ چیزی تو دنیا نمیشه عوض کرد عاشقتم &n...
10 اسفند 1392

روز عشق و دوستی

متن پیامک بابا : ولنتاین روز عشق و دوستیه و هر کس عزیزی داره و این روز رو بهش تبریک میگه ، تو هم که عزیزمی پس ولنتاینت مبارک   دردونه ی من تو بالاترین عشق زندگیم هستی و این روز زیبا رو به تو و همسر عزیزم تبریک میگم و براتون سلامتی رو از خدای بزرگ آرزومندم ما هم همراه عمو جون و عمه جون به دیوا و طبیعت قشنگش رفتیم و  خیلی بهمون خوش گذشت ، دنبال گوسفند ها  و مرغ خروس ها می دوییدی و چنان ذوقی می کردی که دیدنی بود و بابایی برات یه کیک خوشگل خرید و تولد تولد گفتی و نانای کردی و  به خصوص با اون قربون صدقه های عمه یاسی که خودتو براش لوس میکردی و ...  ...
27 بهمن 1392

تولد تولد

عزیزکم  این روزها خیلی خیلی عاطفی شدی از شیر خوردنت گرفته تا بغل کردن قشنگت و بوس کردن های با مزه که مامان رو غرق لذت می کنه و با هیچ چیزی توی دنیا نمیشه عوضش کرد و...  جالبتر از همه اینها اینه که موضوع از این قراره که حدود دو هفته قبل  جشن نامزدی پسر عمه خونه ما برگزار شد و ما هم پشت سر عروس و داماد رو با ریسه و بادکنک تزیین کردیم از اون شب تا حالا هر روز میری روی مبل میشینی و واسه خودت دست میزنی و میرقصی  میگی توووووووووو یعنی تولد و منم روز میلاد پیامبر ، برات کیک خریدم تا شاد و شنگول بشی ، الهی همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه سوگلی من . این عکس های همون روزه که با امیررضا رفتیم کنار دریا   ...
4 بهمن 1392

خواب شیرین فرشته من

عزیز دلم بهترین حس زندگیم زمانیه  که چشمای نازت رو می بندی و آروم شیر می خوری و با اون دستای کوچولوت با صورتم بازی میکنی و منم هر شب هزار بار دستای لطیفت رو غرق بوسه میکنم     خدایا ممنونم از نعمت بی پایانت  عاشقتم دخترم ، همه وجودمی اینم عکس لالا کردن های قشنگت         ...
29 دی 1392

گنبد طلایی

  دل من شده کبوتر دور گنبد طلایی ، منت خدا رو دارم که شده امام رضایی تو طواف دور گنبد ، امشب اومد دل من خونتو در زد تو قنوته ، رو به مشهد ، مرغ ربنای من سوی تو پر زد خونت آباد آقا جونم ، حرمت چه قدر شلوغه نور خورشیدم کنار گنبد تو بی فروغه اگه راهم از دوره ، ولی امشب دل من گرم حضوره... عزیز دلم این روزها خیلی دلم هوای مشهد و صحن زیبای امام رضا رو کرده و قرار بود که به مشهد بریم ولی به خاطر سرمای شدید و ازدحام جمعیت صرف نظر کردیم و قسمت نشد و انشالله به زودی امام هشتم ما رو دعوت کنه به پابوسی آقا بریم .   ...
12 دی 1392

دومین یلدای نازنینم

دختر عزیزتر از جانم ! برایت در شب یلدا طلوع روشن فردا را  آرزو می کنم و امیدوارم که هیچ گاه شیرینی در کنار هم بودنمان را فراموش نکنی و یلدایت پر از مهربانی و شادی باشد ... شب چله مبا رک دخترک شیرینم دوستت دارم تا بی نهایت امسال شب یلدا به خونه حاج آقا ( بابا بزرگ مامان ) رفتیم و اگه بدونی که حاج آقا چه قدر از دیدنمون خوشحال شد و یاد قدیما به خیر که همه می اومدند و خونه پر می شد از بچه ها  اینقدر خاطره از با هم بودنمون دارم و دوست دارم وقتی بزرگ شدی برات یکی یکی تعریف کنم و ... و یه اتفاق جالب این بود که خیلی دلم می خواست واسه بابا بزرگ تولد بگیریم و آخه تاریخ ...
2 دی 1392