زهرا ناززهرا ناز، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 9 سال و 1 روز سن داره

دختر دردانه ی من...

دختر دوست داشتنی من

خنده های تو ، کودکی ام را به من می بخشد   و آغوش تو ، آرامش بهشتی   و دستهای تو، اعتمادی که به انسان دارم    و چقدر از با تو بودن ، لحظه هایم رنگ عشق و مادرانگی میگیرد ...   دختر شیرینم ،خیلی خیلی دوست دارم و خدایا از این نعمت زیبایت هزاران بار ممنونم ؛ به خصوص که این روزها محبتت گل کرده و هر لحظه میای و بهم میگی بوس کنم و با بوسه گرمت به اوج آسمون میریم و ...    نفس من و زندگی من و بابایی     ...
14 آذر 1393

محرم امسال با کربلایی کوچکم

  یک عمر اگر روزه بگیریم و بگیرید و بگیرند ،همتا نشود با عطش خشک دهان علی اصغر ... یادش به خیر چه زود زمان میگذرد زهرای کوچکم تازه پنج ماهش شده بود و برای اولین بار به مراسم شیر خواره ها در حرم با صفای حضرت معصومه رفتیم و حال عجیبی داشتم تازه احساس مادرانه را درک میکردم و با تصور اینکه حتی به طفل شیر خوار هم رحمی نکردند دلم آتش میگرفت و هیچ وقت نتوانستم حال اون لحظه به زبان بیاورم و ... انشالله که دستهای کوچک علی اصغر نگه دارت باشد عزیز مادر   زهرا ناز و آیناز در مراسم شیرخواره ها ز اینم ژست گرفتنت     ...
21 آبان 1393

روزهای پاییزی ما

بعد از مدت ها فرصتی شد تا بتونم وارد دنیای مجازی بشم و از روزهای نبودمون بگم و اینکه بابای گلم به سفر حج رفته و حسابی بیقرار دیدنش شدیم و دلتنگ حضور گرم و پر مهرش و ... دیگه اینکه روزمرگی های تابستان تموم شده و مدرسه ها باز شده و از بودن کنار بچه ها لذت می برم و ... از شیرین زبونی هات بگم که هر روز رنگ و بوی تازه ای میگیره و چیزهای جدید تری یاد میگیری و... مامان : زهراناز بابا کجا رف ت ؟ زهراناز : مکه مامان : چادر بخره زهراناز : سه تیکه مامان : واسه زهرای ؟ زهرا ناز : مانیکه (ماه تیکه )   ...
15 مهر 1393

دو سـال و دو مـاه و دوروزگیت مبــــــــــــــــــــــارک

 کودک دلبندم ، زهرای عزیزم  امیدوارم هر روز برایت رویایی باشد  در دست ، نه در دوردست  عشقی باشد در دل ، نه در سر  و دلیلی باشد برای زندگی ، نه روزمرگی ... سال و مــــــاه و روز شدنت مبارک اینم عکسهای امروزت     ...
22 شهريور 1393

دختر یعنی همه زندگی

این دختره که ، نازش واسه بابا همیشه خریدار داره ... این دختره که ، بابا بهش میگه برو هر چقدر دوست داری از جیبم پول بردار ... این دختره که ، تا لب تر می کنه بابا میاد و میبردش بیرون تا شادی رو توی نگاهش ببینه ... این دختره که ، وقتی بابا از سر کار میاد خونه بدو بدو میاد جلو  و با یه سلام خستگی بابا رو از تنش در میاره ... این دختره که ، تا پیراهن تنش میکنه میاد جلو واسه بابا یه قری میده و قند توی دل بابا آب میشه ...   سیندرلای مامان و بابا روزت مبااااااااااااااااااااااااااااااااااارک کیک خامه ای با دستپخت مامان چند روز قبل مامان و بابایی رفتند سراغ وسایل آ...
10 شهريور 1393

گردش تابستانی در سنگچال

صبح روز جمعه به همراه دختر گلم به سمت سنگچال حرکت کردیم و همه فامیلای بابا دور هم جمع شده بودند و منتظر ما بودند و حدود یک ساعت و نیم توی راه بودیم و جاده هراز شلوغ و پر از مسافر بود و از جاده های پر پیچ و خم کوهستانی و جنگلی عبور کردیم خیلی زیبا و چشم نواز بود ولی مدام نگران حالت بودم این روزها بیشتر اوقات وقتی سوار ماشین میشیم حالت بد میشه و با اینکه بهت دارو دادم بی حال بودی الهی دورت بگردم که اصلا تحمل مریضی تو ندارم و خلاصه وقتی رسیدیم به خونه دایی رمضون رفتیم ، مادرجون با دیدنت کلی قربون صدقه رفت ، با صبا جونی و فاطیما  شیطونی کردی و توی حیاط همسایه گاو رو دیدی و صداش رو در میاوردی و زندایی برامون نون داغ محلی درست کرد و خیلی به...
2 شهريور 1393

نازکی مثل حباب

نازکی مثل حباب   دل نواز است صدایت   چو نوای خوش آهنگ رباب   تو زلالی چون آب   تو دل انگیز تر از نغمه هستی ........... هستی   تو صفا بخش تر از زمزمه ناهیدی   تو دل آرای منی   نازکی مثل حباب   من هر لحظه به تو مدیونم ...     دلبندم  امیدوارم غم هایت مانند حباب باشد و در دستان لطیفت باران شود   ...
29 مرداد 1393

عکس های جا مونده از تولد دو سالگی

 دختر عزیزم عاشق شمع و کیک و ریسه های جشن تولد به خاطر همین ، بابای مهربونش چند روز بعد از تولد، براش کیک خرید و البته موش موشکم همراه مامان ثریا  بیرون رفته بود و من و بابایی براش خونه رو تزیین کردیم  و برق ها رو خاموش کردیم وقتی وارد اتاق شدی با دیدن بادکنک ها جیغ زدی و اینقدر خوشحال شدی که هیچ وقت یادم نمیره       همیشه شاد و خندون باشی عزیز مادر   در حال حرکات موزون ...
26 مرداد 1393