زهرا ناززهرا ناز، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 9 سال و 2 روز سن داره

دختر دردانه ی من...

تولد مامان و بابا

یه کیک خیلی خوش طعم  با چند تا شمع روشن     یکی به نیت تو ، یکی از طرف من     الهی که هزار سال ، همین جشنو بگیریم     به خاطر وجودت ، به افتخار بودن اینم عکس سید محمد جواد دوست زهراجون در دو نژاد کاملا متفاوت   اینم هدیه های تولد      مامان ثریا و بابا علیرضا یه دنیا ممنونیم و الهی که همیشه سایه تون بالای سر ما باشه   ...
24 آذر 1392

عکس های دخترم در دیوا

روز جمعه به همراه مامان و بابا به روستای دیوا پیش بابابزرگ بابایی رفتیم و خیلی خوش گذشت مخصوصا به شما که چند ساعتی رو توی حیاط بازی میکردی و دنبال مرغ و خروس می دوییدی  حیاط خونه بابابزرگ خیلی باصفاست ولی حیف که جای ننه جون خالی بود و یادش به خیر که وقتی می رفتیم دیوا  ، ننه جون از بالای ایوون کلی خوشحالی می کرد که دوباره نوه هاش اومدند و عاشق جمع شدن بچه ها و شلوغ بودن خونه بود ... عاشق گلی و بو میکنی و میگی به به آخ آفتاب چشمم رو نمی تونم باز کنم کجا میری دنبال مرغ و خروس ها ...
12 آذر 1392

روضه علی اصغر

اصغر که نسیم عشق مویش بوسید     خورشید ولایت سر و رویش بوسید     می خواست حسین تا ببوسد لب او     تیر آمد و زودتر گلویش بوسید     امسال محرم واسه شش ماه رباب توی خونه مراسم گرفتیم و  الهی که زیر سایه باب الحوائج  همه بچه ها صحیح و سالم و زیر سایه پر مهر پدر و مادر باشند دختر عزیزم با گذاشتن سفره ذوق زده شده بودی و  همش با دستت به گل اشاره می کردی و با اون زبون قشنگت میگفتی گل و وقتی پاپیون های مشکی رو میدیدی سریع بر میداشتی و باهاشون بازی میکردی و ...     عکس مراسم سال قبل زهرا ناز و بهراد ...
1 آذر 1392

صدای لالایی میاد ، گوشه کنار شهرمون ...

گل شیرین زبانم اصغر من ، مه هفت آسمان تاج سر من     تو ای گل غنچه باغ شهادت ، گلویت بوسه گاه باور من         دختر عزیزم امسال سومین سالیه که خدا تو رو برکت زندگیمون قرار داد و  محرم دو سال قبل تازه چند روز بود که توی دل مامانی بودی و نذر کرده بودیم که صحیح و سالم دنیا بیایی و تو رو به مراسم شیر خوارهها ببریم ، پارسال به حرم حضرت معصومه رفتیم و ... امسال به همراه عمه جون به مصلای ساری مراسم رفتیم و وقتی بچه ها رو دیدی ذوق زده شدی و تند تند راه می رفتی ما هم به دنبالت ، آخه خیلی شیطون بلا شدی عشق مامان   اینجا هم وقتی بهت گفتم نی نی خوابه دستت ...
22 آبان 1392

عید غدیر با دخترک شیرینم

  صبح روز عید غدیر به ساری رفتیم چون مادرجون و خاله ها و مادر بزرگ بابایی همه سید هستند و ما این روز عزیز مهمون همه این بزرگوار ها شدیم و به تبرک از دستشون عیدی گرفتیم ...   من و بابایی رفتیم واسه مادر جون شیرینی بخریم که خانوم خانوما با دیدن کیک و شمع های شیرینی سرا  به وجد اومدی و کیک می خواستی ما هم اطاعت امر کردیم و...   دختر نازم با شادی تو ، ما شاد شادیم       دختر عزیزم عیدهامون با تو رنگ و بوی دیگه ای داره     عیدت مباااااااااااااااااااااااااااااارک   اینم هنر نمایی انگشتات اینم عیدیای دخترم     ...
4 آبان 1392

عید بندگی

امسال دومین سالیه که دختر عزیزم کنار ماست  و خدا بزرگترین هدیه روی زمین رو بهمون عطا کرده و خدا رو روزی هزاران بار شاکریم ... امسال بابابزرگ و همه عمه ها (مامانی ) به خونه ما اومدند و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا با شیطونی هات که همه رو به وجد آورده بودی و با یه عشقی توی حیاط راه میرفتی که دیدنی بود با الهه جون خیلی بازی کردی و عشقم هر روز که میگذره شیرین تر میشی و مخصوصا وقتی ناز میکنی    مروارید دلم عیدت مبارک اینم عیدی های حاجی به زهرا نازی ی   ...
27 مهر 1392

پانزده ماهگی نازنینم

  عزیزم تاخیر منو بپذیر آخه این روزها سرم خیلی شلوغه از اون هفته تا حالا هر چه سعی کردم بیام و عکس های روز کودک رو برات بذارم نتونستم آخه وقتی از مدرسه میام خیلی خسته ام و از  طرف دیگه هم امتحان داشتم و خدا رو شکر به خوبی دادم و حالا با خیال راحت در تدارک عروسی فاطی جون  هستیم و این یکی دو هفته ای رو به خرید و بازار گذروندیم و... نازنینم پ انزده ماهگیت مبارک عاشقتم وروووووووووووووووجک       کودک عزیزم روزت مبارک ، امیداورم همیشه غرق شادی و سلامتی باشی و این روز قشنگ رو به همه کودک های دنیا تبریک میگم ادامه مطلب     عزیز دلم  عک...
24 مهر 1392

بوی ماه مهر

یاد قدیما به خیر ... خودم هم باورم نمی شد که یه روزی معلم بشم آخه باید اعتراف کنم که شیطون ترین دانش آموز کلاس بودم  و از غذا خوردن توی کلاس و سیخ دادن بچه ها گرفته الی آخر ... یادمه دوران ابتدایی فقط روی تک صندلی اونم کنار معلم می نشستم تا از چشمش دور نباشم و ... یادمه اینقدر برام لوازم التحریر لوکس می خریدن که آخر یه روز مدرسه مامانم رو خواست و گفتن که دیگه براش این جور وسیله ها رو نخرید که حواس بچه ها سر کلاس پرت میشه و... یاد مادر بزرگ مهربونم به خیر که قدر یه دنیا بهم محبت می کرد و همه سال برام کیف و کفش می خرید و کلی هم نازمو می کشید مخصوصا زمانی از دست مادرم کتک های مفصلی نوش جان می کردم ... یاد اون نون و پنیر های صبح...
2 مهر 1392

تاب تاب عباسی ، خدا منو نندازی

چند روز پیش من و بابایی رفتیم برات تاب خریدیم و وقتی سوارش میشی ب ر ات شعر تاب تاب عباسی می خونیم و خودت هم میگی تاب تاب و صورت ماهت دیدنی میشه ... گل خوشبوی مادر شور و شعف تو برایم بهترین هدیه روی زمینه و عاشقانه دوستت دارم       ...
30 شهريور 1392