بوی ماه مهر
یاد قدیما به خیر ...
خودم هم باورم نمی شد که یه روزی معلم بشم آخه باید اعتراف کنم که شیطون ترین دانش آموز کلاس بودم و از غذا خوردن توی کلاس و سیخ دادن بچه ها گرفته الی آخر ...
یادمه دوران ابتدایی فقط روی تک صندلی اونم کنار معلم می نشستم تا از چشمش دور نباشم و ...
یادمه اینقدر برام لوازم التحریر لوکس می خریدن که آخر یه روز مدرسه مامانم رو خواست و گفتن که دیگه براش این جور وسیله ها رو نخرید که حواس بچه ها سر کلاس پرت میشه و...
یاد مادر بزرگ مهربونم به خیر که قدر یه دنیا بهم محبت می کرد و همه سال برام کیف و کفش می خرید و کلی هم نازمو می کشید مخصوصا زمانی از دست مادرم کتک های مفصلی نوش جان می کردم ...
یاد اون نون و پنیر های صبحانه به خیر ، یادمه که هیچ وقت ساندویچ های مامان رو به مدرسه نمی بردم و همه رو دم در خونمون توی یه بلوک شکسته پنهان می کردم و نمی خواستم جلوی بچه ها نون و پنیر بخورم دوست داشتم همیشه با پول تو جیبی خوراکی های رنگ و وارنگ بخرم ...
یاد روزهایی به خیر که از سرویس مدرسه جا می موندم و با کلی دعوا و تنبیه باید به مدرسه می رفتم ...
یادش به خیر پاک کن های دو رنگه که همیشه با سمت آبیش میخواستم پاک کنم آخرش برگه رو سوراخ می کردم ...
با همه خاطرات ناب کودکی ، حالا میتونم حس قشنگ معلم رو درک کنم و احساس می کنم که همه وجود یه معلم پر از عشق به دانش آموزاشه ...
روز یکشنبه روز کلاس اولی ها بود و منم معلم کلاس اول شدم . امسال دانش آموزای دختر دارم و آرزو میکنم که هر چه زودتر دختر گلم به مدرسه بره و پله های موفقیت رو طی کنه ...