زهرا ناززهرا ناز، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 9 سال و 24 روز سن داره

دختر دردانه ی من...

عید غدیر با دخترک شیرینم

  صبح روز عید غدیر به ساری رفتیم چون مادرجون و خاله ها و مادر بزرگ بابایی همه سید هستند و ما این روز عزیز مهمون همه این بزرگوار ها شدیم و به تبرک از دستشون عیدی گرفتیم ...   من و بابایی رفتیم واسه مادر جون شیرینی بخریم که خانوم خانوما با دیدن کیک و شمع های شیرینی سرا  به وجد اومدی و کیک می خواستی ما هم اطاعت امر کردیم و...   دختر نازم با شادی تو ، ما شاد شادیم       دختر عزیزم عیدهامون با تو رنگ و بوی دیگه ای داره     عیدت مباااااااااااااااااااااااااااااارک   اینم هنر نمایی انگشتات اینم عیدیای دخترم     ...
4 آبان 1392

عید بندگی

امسال دومین سالیه که دختر عزیزم کنار ماست  و خدا بزرگترین هدیه روی زمین رو بهمون عطا کرده و خدا رو روزی هزاران بار شاکریم ... امسال بابابزرگ و همه عمه ها (مامانی ) به خونه ما اومدند و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا با شیطونی هات که همه رو به وجد آورده بودی و با یه عشقی توی حیاط راه میرفتی که دیدنی بود با الهه جون خیلی بازی کردی و عشقم هر روز که میگذره شیرین تر میشی و مخصوصا وقتی ناز میکنی    مروارید دلم عیدت مبارک اینم عیدی های حاجی به زهرا نازی ی   ...
27 مهر 1392

پانزده ماهگی نازنینم

  عزیزم تاخیر منو بپذیر آخه این روزها سرم خیلی شلوغه از اون هفته تا حالا هر چه سعی کردم بیام و عکس های روز کودک رو برات بذارم نتونستم آخه وقتی از مدرسه میام خیلی خسته ام و از  طرف دیگه هم امتحان داشتم و خدا رو شکر به خوبی دادم و حالا با خیال راحت در تدارک عروسی فاطی جون  هستیم و این یکی دو هفته ای رو به خرید و بازار گذروندیم و... نازنینم پ انزده ماهگیت مبارک عاشقتم وروووووووووووووووجک       کودک عزیزم روزت مبارک ، امیداورم همیشه غرق شادی و سلامتی باشی و این روز قشنگ رو به همه کودک های دنیا تبریک میگم ادامه مطلب     عزیز دلم  عک...
24 مهر 1392

بوی ماه مهر

یاد قدیما به خیر ... خودم هم باورم نمی شد که یه روزی معلم بشم آخه باید اعتراف کنم که شیطون ترین دانش آموز کلاس بودم  و از غذا خوردن توی کلاس و سیخ دادن بچه ها گرفته الی آخر ... یادمه دوران ابتدایی فقط روی تک صندلی اونم کنار معلم می نشستم تا از چشمش دور نباشم و ... یادمه اینقدر برام لوازم التحریر لوکس می خریدن که آخر یه روز مدرسه مامانم رو خواست و گفتن که دیگه براش این جور وسیله ها رو نخرید که حواس بچه ها سر کلاس پرت میشه و... یاد مادر بزرگ مهربونم به خیر که قدر یه دنیا بهم محبت می کرد و همه سال برام کیف و کفش می خرید و کلی هم نازمو می کشید مخصوصا زمانی از دست مادرم کتک های مفصلی نوش جان می کردم ... یاد اون نون و پنیر های صبح...
2 مهر 1392

تاب تاب عباسی ، خدا منو نندازی

چند روز پیش من و بابایی رفتیم برات تاب خریدیم و وقتی سوارش میشی ب ر ات شعر تاب تاب عباسی می خونیم و خودت هم میگی تاب تاب و صورت ماهت دیدنی میشه ... گل خوشبوی مادر شور و شعف تو برایم بهترین هدیه روی زمینه و عاشقانه دوستت دارم       ...
30 شهريور 1392

دختر دریا

دیروز من و دخترم و مامان ثریا به همراه خاله جون رفتیم دریا و تو رو بردیم شنا  ، اما آب یه خورده سرد بود و می لرزیدی و زود آوردمت بیرون و با حوله خشکت کردم و وقتی روی ساحل گذاشتمت از ماسه ها بدت میومد و پاهاتو بهم می مالیدی و ... ولی برای اولین تجربه شنا ، خیلی خوب بود و دوباره یه روز  گرم میبرمت آب بازی تا خندون و شاد باشی عزیزم دووووووووووووووووووووووست دارم یه دنیا فدای تو بشم که چه قدر مایو بهت میاد عاشق پفکم ...
27 شهريور 1392

یا امام هشتم

      نقاره ها ز اوج مناره ها وزیده اند مردم صدای آمدنت را شنیده اند زیباتر از همیشه شده آسمان تو آقا چه قدر ریسه برای تو کشیده اند   اینم عکس های دومین سفر  مشهد زهرا ناز  ( همه عکس ها با موبایل گرفته شد و کیفیت  نداره ) توی حرم با همه بچه ها دوست میشدی و بازی میکردی ...
27 شهريور 1392