زهرا ناززهرا ناز، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 9 سال و 12 روز سن داره

دختر دردانه ی من...

گنبد طلایی

  دل من شده کبوتر دور گنبد طلایی ، منت خدا رو دارم که شده امام رضایی تو طواف دور گنبد ، امشب اومد دل من خونتو در زد تو قنوته ، رو به مشهد ، مرغ ربنای من سوی تو پر زد خونت آباد آقا جونم ، حرمت چه قدر شلوغه نور خورشیدم کنار گنبد تو بی فروغه اگه راهم از دوره ، ولی امشب دل من گرم حضوره... عزیز دلم این روزها خیلی دلم هوای مشهد و صحن زیبای امام رضا رو کرده و قرار بود که به مشهد بریم ولی به خاطر سرمای شدید و ازدحام جمعیت صرف نظر کردیم و قسمت نشد و انشالله به زودی امام هشتم ما رو دعوت کنه به پابوسی آقا بریم .   ...
12 دی 1392

دومین یلدای نازنینم

دختر عزیزتر از جانم ! برایت در شب یلدا طلوع روشن فردا را  آرزو می کنم و امیدوارم که هیچ گاه شیرینی در کنار هم بودنمان را فراموش نکنی و یلدایت پر از مهربانی و شادی باشد ... شب چله مبا رک دخترک شیرینم دوستت دارم تا بی نهایت امسال شب یلدا به خونه حاج آقا ( بابا بزرگ مامان ) رفتیم و اگه بدونی که حاج آقا چه قدر از دیدنمون خوشحال شد و یاد قدیما به خیر که همه می اومدند و خونه پر می شد از بچه ها  اینقدر خاطره از با هم بودنمون دارم و دوست دارم وقتی بزرگ شدی برات یکی یکی تعریف کنم و ... و یه اتفاق جالب این بود که خیلی دلم می خواست واسه بابا بزرگ تولد بگیریم و آخه تاریخ ...
2 دی 1392

تولد مامان و بابا

یه کیک خیلی خوش طعم  با چند تا شمع روشن     یکی به نیت تو ، یکی از طرف من     الهی که هزار سال ، همین جشنو بگیریم     به خاطر وجودت ، به افتخار بودن اینم عکس سید محمد جواد دوست زهراجون در دو نژاد کاملا متفاوت   اینم هدیه های تولد      مامان ثریا و بابا علیرضا یه دنیا ممنونیم و الهی که همیشه سایه تون بالای سر ما باشه   ...
24 آذر 1392

عکس های دخترم در دیوا

روز جمعه به همراه مامان و بابا به روستای دیوا پیش بابابزرگ بابایی رفتیم و خیلی خوش گذشت مخصوصا به شما که چند ساعتی رو توی حیاط بازی میکردی و دنبال مرغ و خروس می دوییدی  حیاط خونه بابابزرگ خیلی باصفاست ولی حیف که جای ننه جون خالی بود و یادش به خیر که وقتی می رفتیم دیوا  ، ننه جون از بالای ایوون کلی خوشحالی می کرد که دوباره نوه هاش اومدند و عاشق جمع شدن بچه ها و شلوغ بودن خونه بود ... عاشق گلی و بو میکنی و میگی به به آخ آفتاب چشمم رو نمی تونم باز کنم کجا میری دنبال مرغ و خروس ها ...
12 آذر 1392

روضه علی اصغر

اصغر که نسیم عشق مویش بوسید     خورشید ولایت سر و رویش بوسید     می خواست حسین تا ببوسد لب او     تیر آمد و زودتر گلویش بوسید     امسال محرم واسه شش ماه رباب توی خونه مراسم گرفتیم و  الهی که زیر سایه باب الحوائج  همه بچه ها صحیح و سالم و زیر سایه پر مهر پدر و مادر باشند دختر عزیزم با گذاشتن سفره ذوق زده شده بودی و  همش با دستت به گل اشاره می کردی و با اون زبون قشنگت میگفتی گل و وقتی پاپیون های مشکی رو میدیدی سریع بر میداشتی و باهاشون بازی میکردی و ...     عکس مراسم سال قبل زهرا ناز و بهراد ...
1 آذر 1392

صدای لالایی میاد ، گوشه کنار شهرمون ...

گل شیرین زبانم اصغر من ، مه هفت آسمان تاج سر من     تو ای گل غنچه باغ شهادت ، گلویت بوسه گاه باور من         دختر عزیزم امسال سومین سالیه که خدا تو رو برکت زندگیمون قرار داد و  محرم دو سال قبل تازه چند روز بود که توی دل مامانی بودی و نذر کرده بودیم که صحیح و سالم دنیا بیایی و تو رو به مراسم شیر خوارهها ببریم ، پارسال به حرم حضرت معصومه رفتیم و ... امسال به همراه عمه جون به مصلای ساری مراسم رفتیم و وقتی بچه ها رو دیدی ذوق زده شدی و تند تند راه می رفتی ما هم به دنبالت ، آخه خیلی شیطون بلا شدی عشق مامان   اینجا هم وقتی بهت گفتم نی نی خوابه دستت ...
22 آبان 1392