دختر دریا
امروز غروب من و دخترم با هم به آرایشگاه رفتیم تا موهاتو کوتاه کنیم و وقتی روی صندلی نشوندمت یه نگاهی بهم کردی و لبتو پیچیوندی تا مرز گریه رفتی و منم با گذاشتن آهنگ حسنی مشغولت کردم و یه خورده با آب پاش با هم آب بازی کردیم و زود آروم شدی و مثل خانوم ها نشستی تا موهات مرتب بشه و البته بعدش از جانب مامان غرق بوسه شدی و...
بعد یه حموم و ترگل ورگل شدن ، با هم به دریا رفتیم و بابایی تو رو به کنار ساحل برد و پاهاتو توی آب گذاشت ولی پاهاتو درست روی شن ها نمیذاشتی و انگار بدت میومد و وقتی پاهات یه خورده شنی شد روی پنجه ایستاده بودی و با یه حالتی نگاه میکردی ...
دختر عزیزم امیدوارم دلت به وسعت دریا ، به پویایی امواج و به آرامش ساحل باشه و اینو بدون که منو بابا به اندازه دنیا دوست داریم و از شادی های کودکانه ات غرق لذت میشیم و برای داشتنت خدا رو هزاران بار شکر میکنیم و...