ریزه میزه مامانی
این چند روز حسابی سرمون شلوغه اونم به خاطر رفتن بابا علیرضا ، خاله زهرا و دایی مجید به سفر حج و ما دو تا مهمون ( امیررضا و ملیکا ) داریم که از شیطونی های امیر رضا چی بگم همه کلافه کرده و روز شماری میکنیم تا به زودی مسافر ها برگردن و ...
اما از ریزه خودم بگم که با همه شیطونی ها ، امیررضا رو خیلی دوست داره و وقتی بابایی دعواش می کنه چنان گریه ای می کنه که دل آدم ضعف میره
امروز غروب به لب رود خونه و بعد به مجتمع تجاری پرشیا رفتیم و دخترم سرسره بازی کرد و سوار خرگوش موزیکال شد ...
با وجود امیر رضا از قید شام بیرون خوردن گذشتیم و دست از پا دراز تر به خونه برگشتیم ...
اینم دوستت ، مثل اینکه خیلی خوشت اومد ولش نمی کنی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی