زهرا ناززهرا ناز، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 9 سال و 10 روز سن داره

دختر دردانه ی من...

تولد تولد

عزیزکم  این روزها خیلی خیلی عاطفی شدی از شیر خوردنت گرفته تا بغل کردن قشنگت و بوس کردن های با مزه که مامان رو غرق لذت می کنه و با هیچ چیزی توی دنیا نمیشه عوضش کرد و...  جالبتر از همه اینها اینه که موضوع از این قراره که حدود دو هفته قبل  جشن نامزدی پسر عمه خونه ما برگزار شد و ما هم پشت سر عروس و داماد رو با ریسه و بادکنک تزیین کردیم از اون شب تا حالا هر روز میری روی مبل میشینی و واسه خودت دست میزنی و میرقصی  میگی توووووووووو یعنی تولد و منم روز میلاد پیامبر ، برات کیک خریدم تا شاد و شنگول بشی ، الهی همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه سوگلی من . این عکس های همون روزه که با امیررضا رفتیم کنار دریا   ...
4 بهمن 1392

خواب شیرین فرشته من

عزیز دلم بهترین حس زندگیم زمانیه  که چشمای نازت رو می بندی و آروم شیر می خوری و با اون دستای کوچولوت با صورتم بازی میکنی و منم هر شب هزار بار دستای لطیفت رو غرق بوسه میکنم     خدایا ممنونم از نعمت بی پایانت  عاشقتم دخترم ، همه وجودمی اینم عکس لالا کردن های قشنگت         ...
29 دی 1392

گنبد طلایی

  دل من شده کبوتر دور گنبد طلایی ، منت خدا رو دارم که شده امام رضایی تو طواف دور گنبد ، امشب اومد دل من خونتو در زد تو قنوته ، رو به مشهد ، مرغ ربنای من سوی تو پر زد خونت آباد آقا جونم ، حرمت چه قدر شلوغه نور خورشیدم کنار گنبد تو بی فروغه اگه راهم از دوره ، ولی امشب دل من گرم حضوره... عزیز دلم این روزها خیلی دلم هوای مشهد و صحن زیبای امام رضا رو کرده و قرار بود که به مشهد بریم ولی به خاطر سرمای شدید و ازدحام جمعیت صرف نظر کردیم و قسمت نشد و انشالله به زودی امام هشتم ما رو دعوت کنه به پابوسی آقا بریم .   ...
12 دی 1392

دومین یلدای نازنینم

دختر عزیزتر از جانم ! برایت در شب یلدا طلوع روشن فردا را  آرزو می کنم و امیدوارم که هیچ گاه شیرینی در کنار هم بودنمان را فراموش نکنی و یلدایت پر از مهربانی و شادی باشد ... شب چله مبا رک دخترک شیرینم دوستت دارم تا بی نهایت امسال شب یلدا به خونه حاج آقا ( بابا بزرگ مامان ) رفتیم و اگه بدونی که حاج آقا چه قدر از دیدنمون خوشحال شد و یاد قدیما به خیر که همه می اومدند و خونه پر می شد از بچه ها  اینقدر خاطره از با هم بودنمون دارم و دوست دارم وقتی بزرگ شدی برات یکی یکی تعریف کنم و ... و یه اتفاق جالب این بود که خیلی دلم می خواست واسه بابا بزرگ تولد بگیریم و آخه تاریخ ...
2 دی 1392

تولد مامان و بابا

یه کیک خیلی خوش طعم  با چند تا شمع روشن     یکی به نیت تو ، یکی از طرف من     الهی که هزار سال ، همین جشنو بگیریم     به خاطر وجودت ، به افتخار بودن اینم عکس سید محمد جواد دوست زهراجون در دو نژاد کاملا متفاوت   اینم هدیه های تولد      مامان ثریا و بابا علیرضا یه دنیا ممنونیم و الهی که همیشه سایه تون بالای سر ما باشه   ...
24 آذر 1392

عکس های دخترم در دیوا

روز جمعه به همراه مامان و بابا به روستای دیوا پیش بابابزرگ بابایی رفتیم و خیلی خوش گذشت مخصوصا به شما که چند ساعتی رو توی حیاط بازی میکردی و دنبال مرغ و خروس می دوییدی  حیاط خونه بابابزرگ خیلی باصفاست ولی حیف که جای ننه جون خالی بود و یادش به خیر که وقتی می رفتیم دیوا  ، ننه جون از بالای ایوون کلی خوشحالی می کرد که دوباره نوه هاش اومدند و عاشق جمع شدن بچه ها و شلوغ بودن خونه بود ... عاشق گلی و بو میکنی و میگی به به آخ آفتاب چشمم رو نمی تونم باز کنم کجا میری دنبال مرغ و خروس ها ...
12 آذر 1392

روضه علی اصغر

اصغر که نسیم عشق مویش بوسید     خورشید ولایت سر و رویش بوسید     می خواست حسین تا ببوسد لب او     تیر آمد و زودتر گلویش بوسید     امسال محرم واسه شش ماه رباب توی خونه مراسم گرفتیم و  الهی که زیر سایه باب الحوائج  همه بچه ها صحیح و سالم و زیر سایه پر مهر پدر و مادر باشند دختر عزیزم با گذاشتن سفره ذوق زده شده بودی و  همش با دستت به گل اشاره می کردی و با اون زبون قشنگت میگفتی گل و وقتی پاپیون های مشکی رو میدیدی سریع بر میداشتی و باهاشون بازی میکردی و ...     عکس مراسم سال قبل زهرا ناز و بهراد ...
1 آذر 1392

صدای لالایی میاد ، گوشه کنار شهرمون ...

گل شیرین زبانم اصغر من ، مه هفت آسمان تاج سر من     تو ای گل غنچه باغ شهادت ، گلویت بوسه گاه باور من         دختر عزیزم امسال سومین سالیه که خدا تو رو برکت زندگیمون قرار داد و  محرم دو سال قبل تازه چند روز بود که توی دل مامانی بودی و نذر کرده بودیم که صحیح و سالم دنیا بیایی و تو رو به مراسم شیر خوارهها ببریم ، پارسال به حرم حضرت معصومه رفتیم و ... امسال به همراه عمه جون به مصلای ساری مراسم رفتیم و وقتی بچه ها رو دیدی ذوق زده شدی و تند تند راه می رفتی ما هم به دنبالت ، آخه خیلی شیطون بلا شدی عشق مامان   اینجا هم وقتی بهت گفتم نی نی خوابه دستت ...
22 آبان 1392

عید غدیر با دخترک شیرینم

  صبح روز عید غدیر به ساری رفتیم چون مادرجون و خاله ها و مادر بزرگ بابایی همه سید هستند و ما این روز عزیز مهمون همه این بزرگوار ها شدیم و به تبرک از دستشون عیدی گرفتیم ...   من و بابایی رفتیم واسه مادر جون شیرینی بخریم که خانوم خانوما با دیدن کیک و شمع های شیرینی سرا  به وجد اومدی و کیک می خواستی ما هم اطاعت امر کردیم و...   دختر نازم با شادی تو ، ما شاد شادیم       دختر عزیزم عیدهامون با تو رنگ و بوی دیگه ای داره     عیدت مباااااااااااااااااااااااااااااارک   اینم هنر نمایی انگشتات اینم عیدیای دخترم     ...
4 آبان 1392