ماجرای آتلیه
چند روز مونده به سال نو من و بابایی تصمیم گرفتیم ببریمت تا چند تا عکس جدید ازت بگیریم با آتلیه هماهنگ کردیم و مکان رو از قبل گرم کرد و بهم گفت که برات ماکارونی درست کنم و آخرین عکس رو برات با ماکارونی بگیرم و منم برات چند دست لباس و تل و سنجاق سر و... بردم ولی چشمت روز بد نبینه با دیدن پرده و اسباب بازی و صندلی جورواجور و ... اصلا همکاری نمی کردی و گریه گریه ...
فقط وقتی اومدم خونه دو تا مسکن خوردم تا سر دردم آروم شد و...
خلاصه منم چند تا عکس رو که یه خورده بهتر بود انتخاب کردم و انشالله یه خورده بزرگتر بشی تا ببرمت آتلیه .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی